در دشتي ، جفتي کبوتر مي زيستند و چون فرصت مي يافتند دانه فراهم مي کردند و در ظرفي مي ريختند. ..
روزي کبوتر اولي به کبوتر دوم گفت : اکنون اول تابستان است و دشت ، علف بسيار دارد پس بهتر آن است که اين دانه ها را براي زمستان نگاه داريم.
کبوتر دوم اين نظر را پذيرفت و به اين قرار ، دانه هاي نمناک و پر رطوبت را در ظرف ريختند تا پر شد. چون روزي از تابستان گذشت و گرمي هوا در دانه ها اثر کرد ، دانه ها خشک شد و اندکي از سر ظرف پايين تر رفت. آنگاه کبوتر اول آمد و اين گونه بديد. پس کبوتر دوم را گفت : چرا خوردي ؟
کبوتر دوم گفت : نخوردم و انکار کرد. اما هرچه انکار کرد سودي نداشت و بيشتر تنبيه شد. .. سرانجام تابستان سپري شد و پاييز و زمستان فرا رسيد. آنگاه باران هاي پي در پي بباريد و دانه ها دوباره نم کشيد و ظرف پر گشت. کبوتر متوجه شد که سبب نقصان (کم شدن دانه ها) چه بوده است ! پس شيون کرد و مي ناليد که : اشتباه کردم. اما پشيماني هيچ سودي نداشت. زيرا کبوتر دوم رفته بود.
9596 بازدید
1 بازدید امروز
6 بازدید دیروز
23 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian